سفارش تبلیغ
صبا ویژن


عمری در آستانه به سر شد به این خیال ؛ یک آن به پرنیان حضورت بخوانی اَم ...


تو از کدام قبیله ای که در دستانت اقیانوسی از نیاز جاری ست ؟

و در وسعت نگاهت فوج فوج پرندگان سبکبال

به پرواز در می آیند

به فرخندگی عشق

تو کیستی که دلم از همان روز ازل به عشق تو می تپد ؟

به سرم میزند ،گاهی

و سر به سر ِ عکس هایت میگذارم

و آن وقت نقاشی میکنم؛

بی خیالی چشم هایت را که می درخشد با غرور

و تب و تاب ِ لحظه های بارانی

و آنگاه غـروب می شوم

آری ...

آری ، "تو همانی که با نام یادت می توان تا همیشه عاشق مانـد" ...

در وسعت همه نیامدن ها ،

در خیال آمدنت [زنـدگی می کنم] ...

http://www.img98.ir/images/6zco3e8su7fh04k0a4e.jpg

پ.ن:کپی برداری از این متن،بدون ذکر منبع، پیگرد ِ اُخروی دارد !!!:دی


| دوشنبه 91/5/30 | 9:35 عصر | نیلوفــر سـرابـِی | نظر