سفارش تبلیغ
صبا ویژن


عمری در آستانه به سر شد به این خیال ؛ یک آن به پرنیان حضورت بخوانی اَم ...


قبرمرا نیم متر کمتر عمیق کنیدتا50سانت به خدانزدیکتر باشم،

بعدازمرگم،انگشت های مرابه رایگان دراختیاراداره انگشت نگاری قرار دهید،

به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبد شکافی کند،من به آن مشکوکم،

ورثه حق دارند باطلبکاران من کتک کاری کنند،

عبور هرگونه کابل برق،تلفن،لوله آب یا گاز ازداخل گور اینجانب اکیدا ممنوع است،

بر قبر من پنجره بگذارید تاهنگام دلتنگی،گورستان را تماشا کنم،

کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید شاید آنجا هم نیاز باشد،

مواظب باشید به طابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند،

روی طابوت وکفن من بنویسند؛این عاقبت کسی ست که زگهواره تا گور دانش بجست،

دوست ندارم مردم قبرم را لگد مال کنند،درچمنزار خاکم کنید،

کسانی که زیر طابوت مرا میگیرند بایدهم قد باشند،

شماره گورستان وشماره قبر مرا به طلبکاران ندهید،

گواهینامه رانندگیم رابه یک آدم مستحق بدهید،ثواب دارد،

در مجلس ختم من گاز اشک آور پخش کنید تاهمه به گریه بیفتند،

(از اینکه نمیتوانم در مجلس ختم خودم حضور یابم قبلا پوزش میطلبم...)

سنگ مزار مرحوم حسین پناهی


| یکشنبه 90/12/14 | 5:52 عصر | نیلوفــر سـرابـِی | نظر

 

از مرز خوابم میگذشتم

 

سایه ی تاریک یک نیلوفر

روی همه ی این ویرانه فرو افتاده بود

کدامین باد بی پروا

دانه ی این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟

هر کجا که من گوشه ای از خودم را مُرده بودم،

یک نیلوفر روئیده بود

وساقه ی نیلوفر بر گِِرد همه ی ستون ها می پیچد

نیلوفر


روئید:

ساقه اش از تهِ خوابِ شفافم سر کشید

چشمانم را در ویرانه ی خوابم گشودم:

نیلوفر

به همه ی زندگی ام پیچیده بود

در رگ هایش من بودم که می دویدم

هستی اش درمن ریشه داشت

همه ی من بود....

همه ی من بود....

 

 

 

 


| یکشنبه 90/12/7 | 6:58 عصر | نیلوفــر سـرابـِی | نظر