سفارش تبلیغ
صبا ویژن


عمری در آستانه به سر شد به این خیال ؛ یک آن به پرنیان حضورت بخوانی اَم ...


نمی دانم بعد از تو

زندگی چقدر بر من سخت خواهد گذشت،

یا اصلا توان زیستن دارم یا نه؟!

نمی دانم شب بو های حیاط بعد از رفتن تو

هنوز فضای خانه را معطر میکنند؟!

نمی دانم بعد از تو باید به قاصدک ها احترام بگذارم! تا خبری از شادی تو برایم آورند!

.

از همه ی این ها بگذریم؛

حِس میکنم بدون تو نیز برایم زندگی معنا میگیرد (!)

میخواهم بعد ِ تو "زندگی را زندگی کنم" !

میخواهم به دنیا "رودست" بزنم!

یا به قول بعضی ها سرنوشت را بپیچانم!

همه اش که نمیشود بازنده بازی من باشم،

امشب میخواهم به دلم درسی بیاموزم؛

درس ِ حواس پرتی!!

میخواهم حواس ِ دلم را به دور دست ها پرت کنم،

آنقدر دور که دیگر سراغ ِ چشمان ِ بی تفاوت ـ تو را از من نگیرد!

http://img4up.com/up2/58362070289705039974.jpg

پی نوشت:این حرف هایم از دلـی ست که تشنه میکند آئینه ها را؛ دلـی که به خواب نمی رود از روایت شب ِ سرد ِ پاییزی؛ دِلــی که دنیا را آســان می گیرد!


| سه شنبه 91/7/4 | 4:57 عصر | نیلوفــر سـرابـِی | نظر