سفارش تبلیغ
صبا ویژن


عمری در آستانه به سر شد به این خیال ؛ یک آن به پرنیان حضورت بخوانی اَم ...


دلَم میخواهد

بــاران ببارد

تا مـاهی ها ،از خوشحالی بــآل دربیـاورند ...

آواز ِ دریـا را بخوانند ...

و مَـرا نیز از خـواب 

در تُـنگ دربسته و تکـراری

به هـم آوازی بیـدار کنند ...

شنیده ام ماهی ها پاکَ ند 

خدا صدای آنها را بهتر میشنود 

ای ماهی دریــا ؛

بیا هم نوا با ما 

به ابـرهای سرگردان بگو :

بــاران بـبـارنـد ...

بیا بین ما و ابرها پادرمیانی کن

به ِ شان بگو ببارند

بگو که اگر نبارند

ما_ماهی ها_بغضمان میگیرد !

بگو که اگر ما بغض کنیم 

چه بر سر ِ دریـا می آید ...

بگو زَمیـن به شدت با بـارانشان احتیاج دارد...

همه را بگو ...
.
.
.

"بغض ِ ماهـی ها دریــا را فرا گرفته است

بـاران ببار ..."

بغض ماهی&شعر عاشقانه

پی نوشت: آخ که چقدر دلم یک باران میخواهد!


| چهارشنبه 91/11/25 | 8:57 عصر | نیلوفــر سـرابـِی | نظر